معنی نگران نباش
حل جدول
مهسا محب علی (چشمه)
مهسا محب علی
نویسنده رمان نگران نباش
مهسا محب علی
نباش
گورکن
نگران
آشفته، دلواپس، مظطرب
لغت نامه دهخدا
نباش. [ن َب ْ با] (ع ص) صیغه ٔ مبالغه ازنبش است. رجوع به نبش شود. || کفن دزد. کفن کش. (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) (آنندراج). کفن آهنج. (دهار) (ناظم الاطباء). کفن دزد. شکاونه [گورشکاونه]. (ناظم الاطباء). کفن آهن. (منتهی الارب). آنکه نبش قبرها کند. شکّاف. قلاع. مختفی. جیاف:
به تیزچنگی نباش را همی مانی
به پنج پنج کن این گور و سود بازبجوی.
سوزنی.
در فلک صوت جرس زنگل نباشان است
که خروشیدنش از دخمه ٔ دارا شنوند.
خاقانی.
نترسم زآنکه نباش طبیعت گوربشکافد
که مهتاب شریعت را به شب کردم نگهبانش.
خاقانی.
نگران
نگران. [ن ِ گ َ] (نف) بیننده. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). آنکه می بیند و می نگرد. (ناظم الاطباء). در حال دیدن. در حال نگریستن. نگرنده. ناظر. باصر. (یادداشت مؤلف). توجه کننده. التفات کننده:
گر جهان جمله به بد گفتن من برخیزند
من و این کنج و به عبرت به جهان در نگران.
انوری.
همه تن چشم و سوی تو نگران
کعبتین وار دستمال توایم.
خاقانی.
و چشم ایشان به شهوت نگران غیری نبود. (سندبادنامه ص 232).
گر یار نگارینم در من نگرانستی
بار غم عشق اوبر من نه گرانستی.
؟ (از المعجم).
همه را دیده به رویت نگران است ولی
همه کس رانتوان گفت که بینائی هست.
سعدی.
فتنه انگیزی وخون ریزی و خلقی نگرانند
که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی.
سعدی.
هرکه سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش
نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش.
سعدی.
|| منتظر. (برهان قاطع) (آنندراج) (غیاث اللغات). چشم به راه. انتظاردارنده. (ناظم الاطباء). مترصد. مضطرب. دل مشغول. (یادداشت مؤلف).ناراحت. مشوش. (فرهنگ فارسی معین):
همه عالم نگران تا نظر بخت بلند
به که افتد که تو یک دم نگرانش باشی.
سعدی.
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت نگران باش.
حافظ.
چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود.
حافظ.
|| مراقب. مواظب:
در هوا چند معلق زنی و جلوه کنی
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد.
حافظ.
|| پریشان خاطر از ترس رسیدن بدی. متوحش از احتمال پیش آمد بد. (یادداشت مؤلف). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود. || تأمل کننده. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). متأمل. متفکر. (از فرهنگ خطی). || امیدوار. (ناظم الاطباء).
- نگران بودن، امیدوار بودن و مستعد بودن و خود را آماده کردن. (ناظم الاطباء).
|| (اصطلاح نجوم) ناظر: و چون ماه به زیادت باشد و به زهره نگران، بدان وقت جو کارند، هر اسب لاغرکه از آن جو بخورد فربه شود. (نوروزنامه).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ فارسی آزاد
نَبّاش، بسیار نَبش کننده، نبش قبر کننده، کسی که گورها را می شکافد (برای سرقت یا امور دیگر)،
فارسی به عربی
متردد
معادل ابجد
674